صدای باد گوش هایم را نوازش می کند. جدای از اینکه باد را به خاطر خنکی اش دوست دارم،از زوزه مداومش نیز کیفور می شوم. 

هیاهوی  کشاورزان در آخرین دقایق روز، خبر از تلاش بی وقفه انسانها برای ارتزاق از نعمات زمین دارد؛ پیش از اینکه تاریکی آنها را فراگیرد. 

صدای کودکی که به تازگی راه رفتن یادگرفته به گوش می رسد. پدر و مادرش در عین حال که ترس افتادنش را دارند،قند در دلشان آب می شود. 

موتور هایی که از روی جاده با سرعتی بالا عبور میکنند. شاید مدتی که صدایشان به گوش میرسد و محو می شود، بیش از سه چهار ثانیه نباشد. حکایت عمر ماست: گفتند فسانه ای و در خواب شدند. 

نجوا و نیایش پرنده ها در وقت غروب و نغمه خوانی دسته جمعیشان مثل ارکستر سمفونی های شورانگیز است. 

صدای پای آب شنیدنی است وقتی روی زمین می ریزد. عجیب است و جذاب:انگار سنگ سخت وقتی ضربه های متوالی آب زلال به آن می خورد، نرم می شود.آرامش

 من حتی از صدای مچاله شدن پلاستیک هم خوشم می آید. شاید بعضی ها دوست نداشته باشند ولی من با شنیدنش تا عمق چاه های نفت مسجد سلیمان می روم. فراورده نفتی است دیگر. 

این ها همه صداهایی بود که در یک روز عصر پاییزی وقتی مشغول کار کردن در مزرعه بودم شنیدم. به همین شدت که توصیفشان کردم، از آنها لذت بردم

خواستم بگویم با کوچکترین صداها هم می شود شیرینی زندگی را چشید 

ساده ها سطحی نیستند

علی خواجه حیدری - مهر ۹۹