سلام رفیق جان

اول از همه به آرامش دعوتت میکنم و اینکه به خدا توکل کن، افکار منفی رو دور بریز. همه چی همونی میشه که شایسته اش هستی. پیشنهاد میکنم توی زندگی فقط دنبال چیزی بری که بهش علاقه داری.و البته کنکور جزئی از زندگی توئه، تلاش کن سبک زندگی ایده آلت رو پیدا کنی.

در ادامه بخش کوتاهی از ماجرای کنکور من رو به زبانی طنز ولی واقعی میخون ی.

به نام نور

هفته اخر فک کنم پنج تا ازمون گرفتم از خودم، ازمون دادن رو کلا دوست داشتم (فعل ماضی😂) تقریبا همین ساعت بود، من که مث همیشه پشت میزم نشسته بوم، برخواستم و زدم بیرون، چقد دوست دارم راه رفتن توی هوای گرم رو و دیدن زندگی جاری مردم، همونجایی رفتم که خیلی وقتا دلم میگرفت میرفتم، شهدای گمنام. اونجا چن تا از بچه ها رو دیدم

بهشون گفتم میترسم دعاهامون خط رو خط بشه😂البته نشد، یکیشون پزشکی قبول شد، یکیشون دندون و منم که دیگه میدونید مبتلی به مرض طبابتم😁اقا نماز خوندیم هوا تاریک، عزم برگشتن کردیم، دیدم بیرون دارن نون پنیر سبزی نذری میدن (شب جمعه بود دیگه) خوردم اومدم خونه، حالا میبینم مهمون داریم😱داییم اینا با اون کوچولوشون اومدن. ننه میگه گشنت نی ننه؟میگم نه، بیرون یه چیزایی خوردم😬 با عصبانیت میگه عاخه شب کنکور ادم بیرون چیزی میخورههههههه؟میگم سخت نگیر مادرجان.بعد رفتیم پشت میز مذکور و اخرین حرف هامو نوشتم

 در حین این که همه بیدار بودن ، گرفتم خوابیدم‌. صبح پاشدم مث همه ازمونای دیگه اماده شدم با این تفاوت که اینبار کل خونواده اومدن همرام برای ازمون. رسیدم سر جلسه دیدم صندلیم لق میزنه ، اون شماره داوطلبی که روش چسبونده بودنو کندم ، مال صندلی بغلی رو هم کندم ، صندلیا رو جابجا کردم😂 ازمون شروع شده بود که کناریم هی نگاه میکرد تا تقلب کنه منم حواسم پرت میشد ، هر چی نگاش کردم اثری نداشت تا صدام رف بالا ، مراقب اومد از اتاق انداختش بیرون😂بین عمومیا و اختصاصیا اومدم در نوشیدنی باز کنم ، ریخت😂همه اینا در حالی بود که صندلیم گوشه جلو کلاس کنار مراقب بود (چیز ترین جای ممکن) .ولی خب من با ارامش ازمونو ادامع دادم .کنکور من با همه دردسرهاش اخرش ختم به خیر شد و چیزی که خدا میخواست قبول شدم .

#پسرآفتاب_sunboy 

عکس کاور این مطلب پله های مسیر مدرسمونه، چهار سال هر روز دو بار این پله ها که یاداور پله های موفقیته رو رفتم.