اول از همه باید از تو عذر خواهی کنم بابت شکستن این خلوت دنجت.امیدوارم هیچوقتِ هیچوقت مجبور نباشی ماسکِ تظاهر را به صورتت بزنی .مدتی است متوجه تلاشِ چندباره ات برای دوری از آدمها شده ام .بگذار کمی سخن بگوییم. میخواهم برایت از تغییر بگویم ،از جستجو، از بارِ سبکِ سفر.من هم مثل تو هیچوقت نتوانستم و جرئتش را نداشتم بعضی بارهای کم ارزش که در طول زمان سنگین شده اند را بر زمین بگذارم.می دانم، سالهاست که فکرهای زیادی داری برای حرکت کردن و قدم گذاشتن در جاده اصلی زندگی یا بهتر است بگویم ساختن جاده اصلی زندگی ات ولی خب هیچوقت عزم نکردی. همیشه این افکار قشنگ وسطِ جمعیت لاشخورهای افکار منفی تلف شده اند . و من از اینکه دیر شود می ترسم .می ترسم هیچوقت نتوانی زندگی ات را با افکارت،عقایدت،ارزش هایت و رویاهایت تطبیق دهی .حتما میدانی و برای تو هم اینگونه است: یک تصویر ایده آل و یک دورنما از زندگی ات داشته ای که از کودکی،نوجوانی و بعدش هم دانشگاه ، به تدریج کاملتر شده. روز به روز وضوح این تصویر بیشتر شده و بیش از پیش عاشق مسیری شده ای که قرار است برای زندگی ات بسازی.اما،ما،اما.هیهات از انباشته شدن دانسته ها و تصاویر ذهنی،بدونِ فعلیت یافتنش در زندگی روزمره مان .خیلی دردناک است. به همین دلایل است همیشه احساس می کنی تا اینجای عمرت را فقط صرف دورخیز کردن، کرده ای .دورخیز برای شروعی که هیچوقت انجامش ندادی.اما با این حال همینکه داری این متن را میخوانی یعنی این روزها یک اپسیلون هم که شده ، داری به چیزی که میخواهی نزدیک تر می شوی .درست است که دوستیِ نزدیکی نداریم و تا به حال تو را ندیده ام .اما همیشه درونت را خیلی به خودم نزدیک دیده ام.در پایان باید بگویم: دوست دارم همیشه خودت باشی. آرزو میکنم هر چه زودتر سفرت را آغاز کنی دوست من .سخت نگیر و از یک گوشه کوچک ساختنِ خودت ومسیرت را شروع کن.هیچ چیز به اندازه رضایتِ دوستانم از خودشان ، مرا خوشحال نمیکند. راضی باشی و شاد.